ایلحانایلحان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

نازبالام ایلحان قندعسل مامانی و بابایی

یک روز در دریا

  همین که هستی....... همین که لابلای کلماتم نفس میکشی... راه میروی،در آغوشت می گیرم...   همین که پناه واژه هایم شده ای... همین که سایه ات هست........ همین که کلماتم از بی " تو "یی یتیم نشده اند... کافیست برای یک عمر آرامش! ...باش... ...تو باش برایم ای عزیزترینم ... عکسای گل گلابم که خیلی خیــــــــــلی شیرینه با کلمه هایی هم که میگه عســــــــــل عســـــــــــل تر میشه.... صدف جمع میکنی و میگی صدفه حالا باید به همه نشون بدی که این صدفه زندگیم ایلحان و بارمان دوست داشتنی اینجا یه چاله آب پیدا کردی داری باهاش ور میری فقط بدو بد...
25 بهمن 1392

ماجرای توپ ها و نامه ی نیاز عزیز برای ایلحانم

سلام به خوشجیلی خودممممم، جیگر خودمممممممممم، ایلحان نفس ماماننننننن شیطونکم که خوردنی ترین پسر دنیا شدی، اونقدر حرف دارم برات بنویسم که نمیدونم از کجا شروع کنم الان که دارم مینویسم مثل یه فرشته ی کوچولو خوابیدی اول از همه بگم که این ماه اصلا تایم آزاد نداشتم که بیام اینجا رو برات آپ کنم آخه پسر گلم هر روز برنامه های خاصی داره و منم باهاش پایه دیگه وقت نمیشه........و کلی کارهای خوشمزه و شیطونی که تو پست بعدی مینویسم برات. حالا برسیم به ماجرای توپ ها و نامه ی نیاز خانوم برای ایلحانم وقتی پرواز مامان طلا، جور شد که بیاد پیش ما، نیاز کوچولو (دخترِ دختر خاله ی من) دو تا توپ با یه نامه برا ایلحانم فرستاده بود که ایلحانم تا توپ هارو دی...
25 بهمن 1392

بدون عنوان

افتخارم این است که مادرم   ن فس که می‌کشی، آرام می‌شوم دلت که می‌گیرد گریان آه که می‌کشی، زار می‌زنم؛ لبخند می‌زنی، ذوق می‌کنم ... ازابتدا جزئی از همیم؛ درد می‌کشم به دنیا می‌آیی ... کودک هستی، هم‌بازی‌ات هستم؛ مدرسه می‌روی، هم‌کلاسی‌ات؛ بزرگ می‌شوی، دوست بی‌کلک... و بزرگتر که می‌شوی غریبه می‌شوم ،،گاهی ... یادت نرود، من همانم که هم بازی تو بوده‌ام همانقدر کودک همانقدر ساده که هرچه گفته‌ای، باور کرده‌ام من عوض نشده‌ام ... تو بزرگ شده‌ای ... و هرچه بزرگتر، دورتر و هنو...
8 بهمن 1392
1